- بلد شدن
- دانستن، آموختن
معنی بلد شدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بلد شدن
- کاری را یاد گرفتن، راهی را شناختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به چیزی آویختن
افراخته شدن (بنا و جز آن) بر افراشتن، تعالی ترقی، برخاستن (از جای از خواب)، دراز شدن (شب و روز)، بر پا شدن: (فتنه ای بلند شد)
به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
افراخته شدن، بالا رفتن، به بلندی رسیدن
از جا برخاستن، دراز شدن چیزی
از جا برخاستن، دراز شدن چیزی
دور شدن جدا ماندن دور شدن، جدا شدن
بسر رسیدن بپایان رسیدن
کند شدن آهسته شدن کند شدن آهسته شدن مقابل سریع گشتن تند شدن
اسیر شدن گرفتار شدن، زندانی شدن، مزمن شدن تب بحیثیتی که اصلا قطع نشود
متصل کردن قطعات ظرفهای شکسته
بلاغت
آشفته شدن، گرفتار عشق شدن، بسیار سخن گفتن
چاخان کردن، توپ زدن، دروغ گفتن، یکدستی زدن
آشنا بودن دانستن
ساخته شدن
آبله بر آوردن، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، کوفته شدن خسته گشتن، مجروح شدن
عمران پذیرفتن
آمدن و رفتن، مراوده داشتن
خود را شناختن، بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر
مورد بحث قرار گرفتن موضوع سخن و گفتگو شدن
قسمت شدن تقسیم شدن
شرمنده شدن
دارویی که نفخ شکم بنشاند مانند بادیان و زیره سبز داروی ضد نفخ طارد ریاح بادکن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
رنگ زرد گرفتن اصفرار. یا زرد شدن خورشید غروب آفتاب
ریزه ریزه شدن
لطیف و نرم شدن
خشمناک شدن، پریشان شدن
ناپاک شدن شوخگن شدن پلید گردیدن پلشت شدن نجس شدن
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن